آیا فضا مقصد گام تکاملی بعدی زمین است؟

در کتابی تازه، زیست‌شناس فضایی ناسا، کالب شارف می‌گوید سرنوشت حیات بر روی زمین ممکن است به ترک سیاره‌مان وابسته باشد

نوشتهٔ لی بیلینگز

تصویری از روی جلد اولین چاپ کتاب کالب شارف، «پرش عظیم»

داستان چند میلیارد سالهٔ حیات بر روی زمین با چند تحول اساسی تعریف می‌شود، از جمله ظهور سلول، گسترش ارگانیسم‌های چندسلولی و گسترش بیوسفر از دریای اولیه به خشکی و آسمان. امروزه، با این که حیات تقریباً در هر زیرمجموعه‌ای از زمین نفوذ کرده است، به نظر می‌رسد دیگر جایی برای رفتن نمانده باشد. اما البته هنوز یک مکان وجود دارد که به‌عنوان مرز تکاملی بعدی حیات ما را فرا می‌خواند: فضا. و انسان‌ها به‌طور ویژه‌ای موقعیتی دارند تا این گذار بزرگ را با خروج از لانهٔ سیاره‌ای‌مان پیش ببرند.

کالب شارف این موضوع را در کتاب تازهٔ خود، پرش عظیم (Basic Books, 2025) مطرح می‌کند. او با تکیه بر تخصص خود به‌عنوان دانشمند ارشد زیست‌شناسی فضایی در مرکز تحقیقات ایمز ناسا استدلال می‌کند که دوران مدرن سفرهای فضایی ما تنها مسأله‌ای از رقابت‌های ژئوپولیتیک و نوآوری تکنولوژیک نیست، بلکه بخشی از یک ضرورت تکاملی عمیق‌تر و بنیادی‌تر است. برای اولین بار در تاریخ زمین، حیات—به‌همراه فناوری انسانی به‌عنوان عاملش—می‌تواند به‌صورت دائم از یک سیارهٔ تنها به بقیهٔ سامانهٔ خورشیدی گسترش یابد. شارف این مسیر جدید را «پراکندگی» نامیده و اشاره می‌کند که این امکان در همان زمانی می‌رسد که دامنهٔ روزافزون ما بر زمین، سیاره را به سمت نقاط بحرانی مخرب در تغییرات اقلیمی، از دست رفتن تنوع زیستی و مصرف منابع می‌کشاند. به‌نظر می‌رسد این گذار تکاملی بزرگ دیگر نمی‌تواند دیرتر برسد—چون سرنوشت حیات بر روی زمین در نهایت ممکن است به ترک سیاره‌مان وابسته باشد.

مجلهٔ علمی آمریکایی با شارف دربارهٔ برخی پیامدهای این دیدگاه کیهانی گفتگو کرد—از محدودیت‌های فیزیکی گسترش انسانی در سرتاسر سامانهٔ خورشیدی تا جستجوی مشکوک برای ساخت مستعمره در مریخ و عدم قطعیت‌های سیاسی که می‌توانند «پراکندگی» را پیش از آغاز حتی خفه کنند.

[یک متن ویرایش‌شدهٔ مصاحبه در ادامه می‌آید]

منشأ این کتاب چه بود؟

اگر صادق نباشم و بگویم این کتاب به‌دلیل علاقهٔ من به فضا به وجود نیامده است، دروغ می‌گویم. اما منشأ عمیق‌تر این است که به‌سوال این بپردازیم که وقتی حیات فراتر از ریشهٔ سیاره‌ای‌اش می‌رود، چه شکلی دارد و چه معنایی می‌گیرد. بسیاری از چشم‌اندازها برای آیندهٔ ما در فضا وجود دارد و دربارهٔ آنچه پس از ساختن، می‌دانیم، آسانسورهای فضایی و دیگر موارد می‌گویند. این چشم‌اندازها می‌توانند بیش از پیش تخیلی شوند. اما معمولاً به ما تصویر کلی نمی‌دهند؛ آن‌ها سعی می‌کنند جزئیات آینده را تصور کنند که کار بسیار دشواری است، به همین دلیل احتمالاً اشتباه می‌کنند. بنابراین من این سؤال را مطرح کردم که آیا می‌توانیم به‌جای آن، به‌آنچه ممکن است «تاریخ طبیعی اکتشاف فضا» نامیده شود—یعنی پرواز فضایی به‌عنوان پدیده‌ای سیاره‌ای—نگاه کنیم و ببینیم این چه چیزی به ما می‌گوید.

بیایید دربارهٔ «پراکندگی» صحبت کنیم. دقیقاً این چیست؟

به‌عنوان یک زیست‌شناس فضایی که روزهای خود را به تجزیه و تحلیل ماهیت سامانه‌های زنده در سطوح مختلف، هم به‌صورت انتزاعی و هم عملی می‌پردازد، این موضوع را از دیدگاهی بسیار گسترده‌تر می‌بینم و دوران در حال گسترش فضایی خود را به‌عنوان نوعی دیگر پرش تکاملی در نظر می‌گیرم. یک لحظه، جزئیات انسان‌ها یا حتی چگونگی دسترسی ما به فضا را کنار بگذارید. اگر به این فکر کنید، گرانش در سراسر جهان ماده‌ها را به هم می‌چسباند تا ستارگان و سیارک‌ها شکل بگیرند—و در نهایت شیمی پیچیده‌تری بوجود آید. و حداقل در زمین، حیات شکل گرفت و تکامل یافت. اکنون، پس از میلیاردها سال، به نقطه‌ای رسیده‌ایم که سیاره‌مان به‌نوعی از عصبانیت واژه‌زن و مواد، ماشین‌ها و ارگانیسم‌ها را—پراکندگی!—به‌سوی فضا پرتاب می‌کند. من در حال گسترش این فرآیند و بررسی این‌که تا چه حد می‌تواند ادامه یابد، هستم.

پس «پراکندگی» به این می‌پردازد که وقتی ما و تمام حیات با مقیاس‌های فضایی و منابعی روبرو می‌شوند که به‌طوری فوق‌العاده بزرگ هستند، چه اتفاقی ممکن است بیفتد. همان‌طور که می‌توانید تصور کنید گونه‌گزینی اتفاق می‌افتد وقتی ارگانیسم‌ها ناگهان در بوم‌های مختلف پخش می‌شوند—مانند جزایر گالاپاگوس، برای مثال—وقتی حیات فراتر از زمین پراکنده می‌شود، می‌تواند مسیرهای متفاوت‌تری را دنبال کند. این به معنای این است که در تخمین‌هایمان دیگر لزوماً دربارهٔ انسان‌های امروز صحبت نمی‌کنیم، بلکه دربارهٔ هرچه پس از ما می‌آید. ممکن است این تصور ترس‌آور باشد که دیگر نتوانیم خودمان یا نسخه‌های «پراکنده» آینده‌مان را به‌خوبی بشناسیم، اما این تحولات لزوماً منفی نیستند.

به‌این معنی است، گمان می‌کنم، که هرچه «پراکندگی» باشد، صرفاً دربارهٔ علم موشک نیست—و نه دربارهٔ رؤیاهای خیالی مانند آسانسورهای فضایی یا درایوهای warp یا جزئیات خاص هر آینده پساانسانی. یکی از نکاتی که دربارهٔ این کتاب دوست دارم این است که چگونه این موضوع عظیم را از منظر «اصول بنیادین» مورد بررسی قرار می‌دهید، ابتدا بر مسائلی بنیادی مانند مکانیک مداری متمرکز می‌شوید که شرایط مرزی مختلفی را تعیین می‌کند و چشم‌انداز امکاناتی را که برایمان فراتر از زمین می‌تواند وجود داشته باشد، می‌سازد.

بله، این مفهوم «شرایط مرزی» واقعاً مهم است—این ایده که برخی پدیده‌ها فقط می‌توانند در چارچوب‌ محدودی رخ دهند و فراتر از آن دیگر امکان‌پذیر نیستند. برای تعریف «چشم‌انداز»، همان‌طور که گفتید، به این نیاز دارید. تصور کنید قاره‌ای است که انسان‌ها هرگز پا به آن نذاشته‌اند و می‌خواهید پیش‌بینی کنید وقتی این‌کار را می‌کنند چه می‌شود—مثلاً بگویید آن‌ها یک شهر می‌سازند و آن شهر مترو دارد. اما اگر تمام قاره پر از مرداب باشد، هیچ‌کس در آنجا مترو نمی‌سازد و برنامه‌ریزی هر شهری باید به شرایط مرطوب توجه کند، پس امکانات متفاوت است. همین‌طور برای سامانه خورشیدی نیز صادق است.

فصلی در کتاب وجود دارد که به تمام این موارد می‌پردازد و دامنهٔ امکانات و چالش‌هایی را که برای مکان‌های نزدیک به خورشید، مانند عطارد، تا انتهای دیگر، مکان‌های دوردست مانند نپتون و حتی أبعد از آن وجود دارد، بررسی می‌کند. تفاوت واضح نور خورشید است؛ در عطارد نور خورشید تقریباً هفت برابر قوی‌تر است و در پلوتو بیش از هزار برابر کم‌نورتر از زمین. معمولاً وقتی یک زیست‌شناس فضایی مثل من دربارهٔ این موضوع صحبت می‌کند، در چارچوب «منطقهٔ قابل سکونت» به‌معنای پتانسیل فیزیکی و شیمیایی برای داشتن شرایطی مثل جو، آب سطحی مایع و دیگر ویژگی‌ها که حیات همان‌طور که می‌شناسیم را ممکن می‌سازد، می‌پردازد. اما «منطقه»های دیگری نیز وجود دارد که اگر دربارهٔ چگونگی پراکندگی حیات تکنولوژیک در یک سامانه سیاره‌ای فکر می‌کنید، باید در نظر بگیرید. این مناطق نیز به دسترسی به نور خورشید، انرژی وابسته‌اند، اما همچنین به مسائلی مثل میزان تابش که در معرض آن هستید و چقدر دسترسی به مقصد آسان است، مرتبطند.

به‌عنوان مثال، رسیدن به عطارد واقعاً دشوار است، چون در عمق گودال گرانشی خورشید قرار دارد—مقدار انرژی لازم برای رسیدن به آن از زمین تقریباً برابر با انرژی لازم برای رسیدن به مشتری و فراتر است. به‌علاوه، چون عطارد بسیار به‌سوی خورشید نزدیک‌تر است، بیشتر در معرض تابش‌های خطرناک و خورشیدی می‌شود، در حالی که هر‌چه از خورشید دورتر شوید، نگرانی از فعالیت خورشیدی کمتر می‌شود اما در معرض تابش‌های کیهانی بیشتری قرار می‌گیرید که خطرات خاص خود را دارد.

با در نظر گرفتن تمام این موارد، می‌توانید «منطقهٔ آسان‌ترین اکتشاف» را تصور کنید که به شما کمک می‌کند بفهمید به کجاها در سامانهٔ خورشیدی ممکن است برویم و چطور به آن‌جا می‌رسیم. این‌گونه سرنخ‌هایی دربارهٔ شکل‌گیری «پراکندگی» به دست می‌آید.

بنابراین، برای اکثر افراد این ممکن است یک رویکرد جدید برای فکر کردن دربارهٔ اکتشاف و گسترش در سامانه‌ خورشیدی باشد. اما طبیعتاً برای ما که علاقه‌مندان به فضا هستیم، بسیاری از جناح‌ها و مناظرات کلاسیک قدیمی از این چارچوب نوظهور بیرون می‌آیند.

به‌عنوان مثال، انتخاب اولویت‌دادن به ارسال انسان‌ها به ماه—مانند برنامه‌های ایالات متحده و سایر کشورها—در مقابل مأموریت‌های سرنشین‌دار به مریخ است. همچنین استدلالی وجود دارد که انسان‌ها نباید به سیاره‌ها و ماه‌ها بروند و به‌جای آن باید بر ساخت ایستگاه‌های فضایی و انواع دیگر زیست‌محیط‌های مصنوعی مداری تمرکز کنند. شما تمام این موضوعات را به‌طور مفصل در کتاب بررسی کرده‌اید، اما من در تشخیص مسیری که شما ترجیح می‌دهید، دچار مشکل شدم.

خب، در نوشتن کتاب به این نتیجه رسیدم که سیاره‌ها می‌توانند واقعاً دردسرساز باشند!

ما قطعاً باید مریخ و ماه را مطالعه کنیم و شاید برخی از ما حتی باید سعی کنیم در آنجا ساکن شویم. منظورم این است که دلایل واقعی و متعددی برای این کار وجود دارد. اما در بلندمدت، بهتر است آن‌چه واقعاً نیاز داریم مهندسی کنیم—فضاهایی ایجاد کنیم که فشارهای کمتری بر حیات که چهار میلیارد سال بر روی زمین تکامل یافته است، وارد می‌کند. حتی اگر زیستگاه‌های شگفت‌انگیزی بر ماه یا مریخ بسازیم، به‌عنوان مثال هرگز گرانش «عادی» زمین را در آن مکان‌ها نداریم.

چه از جسمی طبیعی مانند یک سیارک استفاده کنید و چه یک زیست‌محیط کاملاً مصنوعی در فضا بسازید، هر دو گزینه‌های بسیار بیشتری نسبت به سطح یک سیاره به شما می‌دهند. می‌توانید زیستگاه خود را به‌گونه‌ای بچرخانید تا گرانش مصنوعی شبیه به زمین ایجاد کنید؛ می‌توانید یک جو دلپذیر مهندسی کنید که دقیقاً با نیازهای زیستی ما منطبق باشد. می‌توانید فصول را تنظیم کنید، مکان مدار را انتخاب کنید و حفاظت محکمی در برابر تابش کیهانی داشته باشید.

به‌طور مرتبط، این حس را می‌دهم که از رویای ایلان ماسک برای ساخت شهرهایی در مریخ جذب نشده‌اید. حتی در کتاب می‌نویسید که اگر دلیل استقرار در مریخ، حفاظت از بشریت در برابر خطرات وجودی باشد، احتمالاً منطقی‌تر است که مریخ را به‌طور کامل کنار بگذارید و به ساخت مستعمرات عمیق زیرزمینی بر روی زمین بپردازید. چرا استدلال‌های «تسخیر مریخ» برای شما قانع‌کننده نیستند؟

من فکر می‌کنم خیلی ساده است که همانند یک هوادار فضا، در یک صندلی راحت نشسته و سیگار می‌کشد و می‌گوید: «آره، البته که می‌رویم و فضا را تسخیر و مستعمر می‌کنیم». علاوه بر احساس ناراحتی نسبت به تمام بارهای اجتماعی‑سیاسی و امتیازی که این نگرش به همراه دارد، معتقدم ما نمی‌توانیم این‌قدر محدود و بی‌تفاوت باشیم—چون این کارها به‌طور شگفت‌انگیزی دشوار و هزینه‌بر هستند. و می‌توانند احساس جدا بودن شدید از مشکلات روزمرهٔ بیشتر انسان‌ها را القا کنند. بنابراین باید دلایل منطقی، معقول و عقلانی داشته باشید که چرا هر کسی می‌خواهد این کار را انجام دهد، و به‌نظر من ساختن شهر بر مریخ به‌تنهایی کافی نیست.

مریخ بستر آزمایشی بسیار جالبی است تا بپرسیم چرا ما انسان‌ها امروز، در میان تمام مشکلات‌مان، باید در مورد این مسایل فکر کنیم. اما من به این نکته می‌رسم که تمرکز امروز بر این است که «بیایید یک پشتوانه برای بشریت بسازیم» است. نحوهٔ ارائهٔ آن بوی نگرش یوتوپیستی «ما بهتر می‌دانیم» می‌دهد—«ما یک جامعهٔ شگفت‌انگیز جدید روی مریخ می‌سازیم!»—در حالی که زندگی بر مریخ احتمالاً بسیار دیستوپی خواهد بود، چه‌چند.

همزمان، بله، هیچ‌کس با دید کلی‌نگرانه نمی‌تواند جدی استدلال کند که حیات بر روی زمین در معرض انواع خطرات وجودی نیست. بنابراین طبیعتاً منطقی است که یک نوع پشتوانه داشته باشیم—و یک روش برای این کار واقعاً می‌تواند ایجاد یک مستعمرهٔ دائمی خودکفا روی مریخ باشد که جمعیت کافی داشته باشد تا از بروز دیوانگی ناشی از پرورشی نزدیک به هم‌نسلی جلوگیری کند. اما من فکر نمی‌کنم این بتواند تنها عامل انگیزشی باشد.

پس رویکرد ترجیحی شما نسبت به مریخ چیست؟

در کتاب سعی کردم اکتشاف مریخ را از منظر ایدئولوژیکی بررسی کنم. یک موضع همان‌طور که اشاره کردیم، «بیایید بلافاصله تعداد زیادی انسان را به مریخ بفرستیم به‌عنوان پشتیبان وجودی. به محیط مریخ و هر چیز مشابهی مهم نیست؛ این سیاره تماماً برای تسخیر و تصرف ماست». سپس موضع علم خالص وجود دارد که می‌گوید باید با دقت بسیار زیاد عمل کنیم اما نه کاملاً دست‌کشیده نسبت به ارسال انسان یا هر چیز دیگری به مریخ، چون نمی‌خواهیم این محیط تقریباً بکر را که شاید سرنخ‌هایی دربارهٔ ریشه‌ها و ماهیت بنیادی حیات دارد، مختل کنیم. و سپس یک ایدئولوژی «زمین پیش‌نقش» است که می‌گوید حتی کارهای علمی نیز خیلی پرهزینه است و اکتشاف فضا به‌عنوان یک کل، توجه را از مشکلات فوری‌ای که در همان زمین داریم منحرف می‌کند؛ بنابراین باید آن را متوقف کنیم. اکثر مناظرات سیاست فضایی دور این دیدگاه‌ها می‌چرخند و معمولاً به بن‌بست می‌انجامند.

من از یک رویکرد چهارم حمایت می‌کنم که به‌نوعی به بازآفرینی شیوهٔ اکتشاف انسانی می‌پردازد. ما می‌دانیم چگونه یک سیاره را با حسگرها و ماهواره‌ها «متصل» و دیجیتالی کنیم، چون این کار را روی زمین انجام داده‌ایم و در حال یادگیری نحوهٔ کار با ماشین‌های‌مان به شیوه‌های جدید و بسیار فشرده هستیم. اگر تمام این توانایی‌ها را واقعاً بر مریخ به‌کار ببریم، فرصتی برای انجام تمام چیزهایی که می‌خواهیم داریم و برای یادگیری روش‌های نوین وجود داشتن.

و به‌نظر می‌رسد دلیل این است که این منطق برای مثال روی ماه اعمال نمی‌شود، چون در مقایسه با مریخ، چشم‌اندازهای کمتری برای پیشرفت در جستجوی ریشه‌های حیات ارائه می‌دهد.

درست است. ماه نیز به‌طور شگفت‌انگیزی جالب و زیباست و قطعاً از نظر نزدیکی به ما دسترسی بیشتری دارد. همچنین منابعی مانند یخ آب وجود دارد که می‌تواند نیازهای اکتشاف بین‌سیاره‌ای را پشتیبانی کند. می‌توانیم دربارهٔ فرآیندهای آلودگی زیستی نیز در آن بیاموزیم. اما ماه همان‌طور که مریخ، تمام معیارها را برآورده نمی‌کند.

پس، می‌دانید، این به این معنا نیست که ماه باید نادیده گرفته شود—و ممکن است نقش کلیدی در چندین دههٔ آینده داشته باشد—ولی به‌نظر من، قطعاً از نظر من در مقایسه با مریخ یک قدم پایین‌تر است.

من دربارهٔ ماه به دلایل عملی سؤال می‌کنم. همان‌طور که اشاره کردید، رسیدن به آن بسیار آسان‌تر است، بنابراین شاید در برخی جنبه‌ها مانند یک «چرخ‌های آموزشی» برای سفرهای بلندپروازانه‌تر به مریخ باشد. این، طبیعتاً، تجدید بحثی بی‌زمان است—برخی می‌گویند ابتدا به ماه رفتن منطقی‌تر است پیش از انجام جهش بزرگ‌تر به مریخ.

به عبارت دیگر، به‌نظر می‌رسد در کتاب شگفتی‌های سامانهٔ خورشیدی را بیان می‌کنید—«به این جهان‌های شگفت‌انگیز که ما را انتظار می‌کشند نگاه کنید!»—بدون اینکه به‌طور کافی بر مسیرهایی که می‌توانیم به آن‌ها برسیم، تمرکز کنید. شما دربارهٔ شرایط مرزی موجود و مناطق ناشی از آن که ممکن است در آن‌ها کاوش یا حتی زندگی کنیم، صحبت می‌کنید، اما در مورد مسیرهای محتملی که این وضعیت‌ها می‌توانند به واقعیت تبدیل شوند، کمتر می‌پردازید.

شما پیش‌تر به پرش‌های تکاملی اشاره کرده‌اید، و این همان چیزی است که من به آن می‌پردازم: واضح نیست که چگونه از زندگی راحت و به‌خوبی سازگارمان در زمین به‌مثلاً زندگی در ایستگاه‌های فضایی به‌اندازهٔ شهرهای تراشیده‌شده از شست‌سنج‌ها بین مریخ و مشتری می‌رویم. این… خوب—یک پرش عظیم است!

این یک مشاهدهٔ خوب است. و به این نکته باز می‌گردد که من نمی‌خواهم به تله‌ای سقوط کنم که پیش از این تعداد زیادی از مردم به آن افتاده‌اند؛ یعنی کسی می‌گوید: «بدیهی است مسیر پیشرفت این‌جور است و پس این و آن قطعا رخ خواهند داد!»

یک لحظه تصور کنید به سال ۱۹۶۸ برگردید و سه فضانورد ناسا را ببینید که پس از عبور از ماه برای مأموریت آپولو ۸، در مسیر بازگشت به زمین هستند. ممکن است فکر کنید آینده واضح می‌شود، درسته؟ ما در حال آماده‌سازی برای ارسال فضانوردان بیشتر آنجا بودیم—برای فرود. شاید شوروی‌ها هم این کار را انجام می‌دادند. انتظار می‌رفت یک رقابت برای فرود بر ماه، پروازهای مسافری به ماه و هجوم جدیدی از موشک‌ها و ایستگاه‌های فضایی باشد، و سپس در دههٔ ۷۰ به مریخ می‌رویم. اما طبیعتاً واقعیت پیچیدهٔ تمدن انسانی راه را مسدود کرد و بیشتر آن اتفاق نیفتاد. ما این مسیر تخیلی را به مسیر دیگری تغییر دادیم—اگر اصلاً در آن مسیر بودیم.

قابل انکار نیست که «فضا» امروز در نقطهٔ عطف دیگری قرار دارد. ما به سرعت نزدیک می‌شویم به نقطه‌ای که حداقل یک پرتاب موشک در روز به مدار می‌افتد، که شگفت‌انگیز است. امروز حدود ۱۰٬۰۰۰ شرکت مرتبط با فضا در سراسر جهان وجود دارد، که قطعاً ده سال پیش چنین نبود. فکر می‌کنم منصفانه باشد بگویم حتی رشد ارزش داده‌های زمینی به‌دست‌آمده از فضا به‌شدت افزایشی شده است. بنابراین تمام منحنی‌ها به‌نظر می‌رسد مسیر صعودی نمایی را دنبال می‌کنند. این تضمینی نیست که این روند ادامه یابد؛ امکان پس‌رفت نیز وجود دارد. یا شاید منحنی‌ها به‌سوی یک فلت‌پِلَت هرسیده‌اند؛ سپس سؤال این است: آیا هنوز چیزی در آینده وجود دارد که می‌تواند رشد نمایی را دوباره به وجود آورد؟

نمی‌دانم آیا این دقیقاً به سؤال شما می‌رسد—ممکن است برخی نکات جزئی را از دست داده باشم—اما احساس می‌کنم شواهد کافی وجود دارد که در حال حاضر چیزی جدید در حال رخ دادن است که باید به آن توجه کنیم—و ممکن است پیش‌آیندهٔ «پراکندگی» باشد. نکته این است: فکر نمی‌کنم فقط تاریخ را تکرار کنیم، درست است؟ اتفاقات غیرمنتظره‌ای رخ می‌دهد. دیگر به‌سادگی دوران آپولو که می‌توانستید تقریباً تمام چیزها را از نگاه «ایالات متحده مقابل شوروی» در فضا ببینید، نیست.

وضعیتی که امروز داریم، مجموعه‌ای غنی‌تر و پیچیده‌تر از انگیزه‌ها، بازیگران و توانایی‌هاست. بنابراین مهم‌تر می‌شود که به نکات نهایی در آن مقیاس‌های وسیع و منابع سامانهٔ خورشیدی نگاه کنیم و این محدودیت‌ها چه معنایی می‌دهند—به‌جای محدودیت‌های فکری زمینی دربارهٔ آنچه هفته پس پیش خواهد شد.

به‌طور کلی، به‌نظر می‌رسد تصویر کلی بسیار خوش‌بینی دربارهٔ مسیر پیش‌روی ما ارائه می‌دهید. اما اگر جزئیات کوچکتر را موقتاً بررسی کنیم، می‌گویید این را در حالی که به‌دلیل تعطیلی اخیر دولت آمریکا و کاهش شدید بودجه و کاهش نیروی کار ناسا، از کار مرخص شده‌اید—چیزی که تصور می‌کنم برای شخصی مانند شما باعث بدبینی می‌شود. چگونه این دو را هم‌سو می‌کنید؟

اجازه دهید بگویم که نگه داشتن چشم‌انداز وسیع‌تر همواره در دوره‌های نامطمئنی کمک می‌کند! در این چارچوب، من بر این باورم که «پراکندگی» ایده‌ای بسیار مثبت است که فارغ از هر شرایط زمینی کنونی می‌تواند مفید باشد. آنچه که حیات معمولاً هنگام پراکندگی انجام می‌دهد، یافتن فرصت برای بهتر شدن است. گونهٔ انسانی نیز متفاوت نیست. به‌نظر می‌رسد که کیهان به سمت این اتفاق متمایل است. بنابراین، تا حدودی، این موضوع از کنترل هر یک از گروه‌ها خارج است.

اکتشاف فضا در حال اتفاق است؛ فقط یک اجماع بحرانی از منافع مالی، علاقه‌مندی‌های شخصی افراد، افرادی با منابعی که به این موضوع علاقه دارند، و کشورهایی که هنوز ارزش عظیم دسترسی به فضا را برای دلایل مختلف—اقتصادی، امنیتی یا شاید فقط برای افتخار ملی—می‌بینند، وجود دارد. با این همه بازیگر، به‌نظر می‌رسد ما در آستانه‌ای قرار گرفته‌ایم که در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به‌دست نیاوردیم. حضور این‌همه بازیکن نیز به این معناست که اینکه چه کسی اول چه کاری انجام می‌دهد، سؤال باز است.

این نکته مرتبط با سؤالتان دربارهٔ ناسا است—من به‌طور شخصی صحبت می‌کنم و نه به‌اسم سازمان. بی‌پاسخ این است که تلاش‌های پیشگامانهٔ ناسا کلیدی بوده‌اند تا اکتشاف فضا به جایی که امروز می‌رسد، برسد. ما متوجه شدیم که وقتی مشکلات سخت فضا را با سرمایه‌گذاری‌های بلندمدت در علم، مهندسی و افراد حل می‌کنیم، راه را برای دیگران برای نوآوری بیشتر باز می‌کنیم. این عالی است چون مشکلات سخت همچنان ادامه خواهند داشت. فقط کافی است راهی پیدا کنیم تا این ترکیب خاص به‌کار خود ادامه دهد.

جایی که خوش‌بین نیستم این است که فکر کنیم به‌عنوان یک گونه گرد هم می‌آییم و یک برنامهٔ جامع و یکپارچه برای بشریت و فضا طرح‌ریزی می‌کنیم. فراموش‌ش کنید. این اتفاق نمی‌افتد، درست است؟ اما فکر می‌کنم این اشکال نیست. آنچه خواهیم دید، ایده‌ها، تلاش‌ها و نوآوری‌های متعدد به‌طور همزمان در سطحی است که پیش‌تر هرگز وجود نداشته است. به‌نظر می‌رسد به‌نظری که با گذشته مقایسه می‌شود، این اتفاق به‌این شکل منطقی است، نه همان‌طور که در طول قرن بیستم تصور می‌شد. در طول تاریخ بشر، لحظاتی بوده‌اند که پیشرفت‌ها به‌سوی «هم‌گرایی» می‌رفتند، خواه این چاپگر، حمل‌ونقل جمعی، مخابرات، رایانه و اینترنت باشد. این پیشرفت‌ها همواره از علم تغذیه می‌شوند و همچنین از منافع رقابتی در زمینه‌های اقتصادی یا تجاری که سرمایه‌گذاری‌های متعددی را به‌وجود می‌آورند، پشتیبانی می‌شوند.

احساس می‌کنم اینجا همان جایی است که در مورد فضا قرار داریم. این برای من جدید و بسیار شگفت‌انگیز است.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *