«دستگاه عصبی شما هر روز هفته، یک جهنم آشنا را به بهشتی ناآشنا ترجیح میدهد.»

رواندرمانگران میتوانند به ما در درک نحوه عملکرد مغزمان کمک شایانی کنند.
میلیونها نفر برای چالشهای سلامت روان خود از رواندرمانگران کمک میگیرند و بسیاری دیگر نیز به این مراقبتهای روانشناختی نیاز دارند اما به دلیل هزینهها، عدم دسترسی یا موانع دیگر از آن بیبهرهاند. یکی از جنبههای مثبت عصر شبکههای اجتماعی این است که متخصصان، دیدگاهها، رویکردها و ابزارهایی را به اشتراک میگذارند که ممکن است برای عموم مفید باشد. اگرچه «رواندرمانی تیکتاکی» قطعاً جایگزین درمان واقعی نیست، اما گاهی میتوان نکات ارزشمندی در آن پیدا کرد.
برای مثال، هتی آوه (Hattie Awe)، رواندرمانگر بالینی، ویدیویی را به اشتراک گذاشت که در آن سه نکتهای را که همیشه به مراجعانش میگوید، توضیح میدهد. با توجه به چهار میلیون بازدید و بیش از ۱۲۴ هزار ذخیرهسازی این ویدیو، به نظر میرسد که این محتوا برای مردم بسیار مفید بوده است.
آوه در ابتدای ویدیو میگوید: «من درمانگری هستم که با مراجعانی در سطوح مراقبتی بالاتر کار میکنم و این سه نقلقول را تقریباً هر روز برایشان به کار میبرم.» او ادامه میدهد: «نکته اول بیشتر یک واقعیت است: مغز شما هرگز برای شاد بودن وجود نداشته و نخواهد داشت. مغز شما هیچ منطقی برای درک معنای شادی ندارد و صرفاً بر اساس ایمنی و دانش عمل میکند، که این همیشه با آنچه ما از زندگی میخواهیم همسو نیست.»
علوم اعصاب نیز این موضوع را تأیید میکند. روانشناسان تکاملی معتقدند هدف اصلی مغز ما بقا است، نه شادکامی. این به آن معنا نیست که ما نمیخواهیم شاد باشیم—البته که میخواهیم. معنایش این است که مغز ما برای این کار سیمکشی نشده است. مغز برای حفظ امنیت و سلامت ما طراحی شده و به همین دلیل طبیعتاً تمایل دارد بیشتر بر جنبههای منفی تمرکز کند تا مثبت.

آوه میگوید این ایده به نقلقول دومی مرتبط است که شاید بیش از هر چیز دیگری از آن استفاده میکند: «دستگاه عصبی شما هر روز هفته، یک جهنم آشنا را به بهشتی ناآشنا ترجیح میدهد.» او توضیح میدهد: «دستگاه عصبی ما به سمت چیزهایی گرایش پیدا میکند که میشناسیم، میبینیم و بارها و بارها انجام دادهایم، زیرا از دیدگاه مغز، این یعنی امنیت. مهم نیست که نتیجه آن چیزی نباشد که ما میخواهیم؛ تا زمانی که مغزمان بداند چه اتفاقی خواهد افتاد، تا زمانی که بداند این چیست و تا زمانی که این وضعیت برایش آشنا باشد، در آن نوعی امنیت وجود دارد. به همین دلیل است که ممکن است خود را در حال انجام کارهای تکراری، درگیر شدن در روابط سمی یکسان و تکرار رفتارهای مشابه ببینیم، بدون آنکه بدانیم چرا این کار را میکنیم؛ چون برای مغز، این وضعیت امن است.»
سارا آلپرن، درمانگر جسمانی (Somatic therapist)، نیز از عبارت مشابهی استفاده کرده است: «دستگاه عصبی شما همیشه یک جهنم آشنا را به بهشتی ناآشنا ترجیح میدهد.» او با این جمله توضیح میدهد که چرا ممکن است در برابر تغییر مقاومت کنیم، حتی اگر به نفع ما باشد، و چرا تمایل داریم به سمت الگوها، رفتارها و موقعیتهای یکسان کشیده شویم، حتی اگر به ما آسیب برسانند. قابلیت پیشبینی، امنتر از تغییر به نظر میرسد.
آلپرن مینویسد: «تغییر برای بهتر شدن، به معنای عدم قطعیت است و مغز ما عدم قطعیت را یک تهدید بالقوه تلقی میکند. این موضوع الگوهای آشنا را مختل کرده و دستگاه عصبی ما را مجبور به سازگاری با شرایط جدید میکند که میتواند ترسناک و ناراحتکننده باشد.»

درک این موضوع به ما کمک میکند تا بفهمیم چه زمانی عملکردهای غریزی مغزمان در حال مبارزه با ما هستند و دلیل آن چیست.
آوه میگوید: «این مرا به سومین نکته یا نقلقول مورد علاقهام میرساند: شما هرگز نمیتوانید با متنفر بودن از خودتان، به دوست داشتن خودتان برسید. راه رسیدن به اعتماد به نفس، انتقاد کردن از خود نیست. با سرزنش کردن خودتان به نسخهای که از آن لذت ببرید، نمیرسید. چنین چیزی وجود ندارد. شما احتمالاً تمام درسهای زندگی را که لازم بوده، از طریق متنفر بودن از خودتان یاد گرفتهاید. حالا بهتر است به بخش سرگرمکننده زندگی بروید، جایی که تمام درسهای زندگی را با دوست داشتن خودتان یاد میگیرید.»
او ادامه میدهد: «پس نسخههای گذشته خود را تأیید کنید. عملکردهای مغز و این واقعیت را که هرگز برایش مهم نبوده شما شاد باشید یا نه، بپذیرید. بپذیرید که با توجه به گرایش مغز و دستگاه عصبی ما به رفتارهای چرخهای، افتادن در دام این عادتها چقدر آسان است. اینها را بپذیرید تا بتوانید رو به جلو حرکت کنید. اما نمیتوانیم طوری رفتار کنیم که انگار فردی که قبلاً بودهایم وجود نداشته و نمیتوانیم به خاطر وجودش از او متنفر باشیم.»

کاربران در بخش نظرات ویدیوی او به این نکته اشاره کردند که این توضیحات مختصر و مفید چقدر برایشان کمککننده بوده است.
«اینکه با انتقاد از خودت به اعتماد به نفس نمیرسی، به دلم نشست.»
«شما همین الان ۱۲ مفهوم مختلف را در مغز من به هم وصل کردید، ممنونم.»
«این ویدیو طلا بود! چقدر باید به شما پرداخت کنم؟»
«سه بار کامل به این ویدیو گوش دادم تا خوب در ذهنم جا بیفتد. من در یک مرحله گذار هستم و شرایط برایم سخت است و نیاز داشتم اینها را بشنوم. ممنونم!»
«اینکه با شاد بودن، در واقع علیه مغز و دستگاه عصبی خودت شورش میکنی، خیلی برایم جالب بود.»

درمانگران دیگر نیز در مورد ویدیوی او نظر دادند و برخی از آنها نقلقولهایی را که اغلب با مراجعان خود در میان میگذارند، به اشتراک گذاشتند:
«به عنوان یکی از همکاران شما که با جوانان در سطوح مراقبتی بالاتر کار میکنم، میتوانم تأیید کنم که این شیوه تفکر تنها راه آنها برای گذراندن هر روز است. همه چیز برایشان بسیار سیاه و سفید است و هر روز تلاش برای بازگرداندن آنها به حالت پایه، یک چالش بزرگ است.»
«در راستای نقلقول سوم شما، چیزی که من به مراجعانم گفتهام این است: اگر اینطور صحبت کردن با خودت یا اینطور فکر کردن جواب میداد، تا الان جواب داده بود.»
«من یک رواندرمانگر هستم و نقلقولی که زیاد استفاده میکنم این است: میتوانی راحت باشی یا میتوانی رشد کنی، اما نمیتوانی هر دو را با هم انجام دهی.»
«من روانپزشک هستم… یکی از جملات مورد علاقه من این است: پذیرش به معنای تأیید کردن نیست. به نظرم پذیرش بخش بسیار بزرگی از زندگی است اما برای بسیاری از مردم یک چالش است.»
یک ویدیوی دو دقیقهای قطعاً مشکلات سلامت روان هیچکس را درمان نمیکند، اما حتی نکات کوتاهی مانند این، گاهی میتواند به تغییر دیدگاه ما کمک کند و به ما اجازه دهد تا عملکرد مغزمان را با نگاهی جدید و مفید ببینیم.
میتوانید برای مطالب بیشتر، حساب آوه را در تیکتاک به آدرس miss.mad.hatter@ دنبال کنید.
دیدگاهتان را بنویسید